شقایق اومد خونمون
روز شنبه اول مهر شقایق و مامانش میخواستن بیان خونمون با اینکه سرمای شدیدی هممون خوردیم ولی زنگ زدم و عسل و مامانش رو هم دعوت کردم دم ظهر همشون اومدن نیکی و عسل و شقایق و هانی یعنی خونه با وجودشون منفجر شد شانس آوردم که هوا خوب بود یه کم بیرون بازی کردن یه خورده رفتن دوستای طبقه های دیگه رو پیدا کردن ولی ماشاله شقایق شیطون تر از همشون یکتنه همه رو حریف بود نیکی هم که دنبالشون بود ولی بعضی جاها بازیش نمیدادن آخه نخودی بود دیگه کوچولو بود و بازی اونا رو خراب میکرد در کل روز خوبی بود ولی از بس دنبالشون دویدم خسته شدم ساعت 7 اونا رفتن و من خونه رو تمیز کردم و 9 خوابیدم نیکی هم نمیدونم بعد من با باباش خوابید که من نفهمیدم ...